به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ سیاست خارجی هر کشور و فراز و نشیب های آن، معلول مجموعه علل و عواملی متعددی است که در سطوح چندگانۀ «عوامل پایدار»، «عوامل نیمه پایدار» و «عوامل ناپایدار» بررسی میشوند. بحث تفصیلی پیرامون شرح دقیق این عوامل، در این مجال نگنجیده و در توان این قلم نیست، لکن به مقتضای بحث، اشاراتی بدان صورت میگیرد.
در «سیاست خارجی» که در راستای «سیاست داخلی» یک کشور قرار میگیرد، نکته مهم و ابتدایی این است که تعیین «راهبرد» و «استراتژی» که استمرار و تداوم طولانی مدت را در نظر داشته باشد، نسبت به موضع گیری های موقتی و رویکردهای مقطعی، از درجه اهمیت بسیار بیشتری برخوردار است و بر همین منوال، در سطح راهبردی و تعیین استراتژی برای سیاست خارحی یک کشور، توجه به عوامل پایدار، اولویت مییابند. بدیهی است که در منطق سیاست، در همه این موارد، توجه به عنصر «منافع ملی» به عنوان نقطه پرگار بحث، در نظر گرفته میشود. به نظر میرسد عدم فهم صحیح از «منافع ملی» و تقلیل و تحویل آن به مقولاتی نظیر ایدئولوژی های رایج، سیاست خارجی کشور را دچار بحران میکند و منافع ملی نیز به خطر میافتد. رویکرد صحیح برای شناخت منافع ملی این است که در درجه اول، عوامل پایدار شناخته شده و تمایز آن با عوامل ناپیدار مشخص گردد.
در پرداختن به عوامل پایدار، دو عامل «جغرافیا» و «تاریخ» از نمودهای بارزی است که نمیتوان بدون در نظر گرفتن آن دست به اتخاذ رویکرد در سیاست خارجی زد. وسعت هر نظام سیاسی، دسترسیها به آبهای آزاد و مسیرهای دریایی و...، همه و همه از عواملی است که بدون در نظر داشتن دخالت انسانی، بر سیاست خارجی هر کشور تاثیر اجتناب ناپذیری به صورت پایدار میگذراند. همچنین موقعیت نسبی هر نظام سیاسی نیز که باعث شده تا در میان نظامات سیاسی دیگر استقرار داشته و همسایگانی داشته باشد، بیتاثیر در سیاست خارجی نیست! از این عامل مهم، به جغرافیای سیاسی یا «ژئوپولیتیک» تعبیر میشود.
«تاریخ» یا به تعبیر بهتر «مسیر طی شده تا کنون» نیز از عوامل مهمی است که هم در بعد داخلی و هم در بعد خارجی، تاثیر بسیار زیادی دارد. رابرت دال، اندیشمند و نظریه پرداز سیاسی در اهمیت عامل تاریخ در ارتباط با نظامهای سیاسی چنین میگوید:
«هر نظام سیاسی دارای گذشتهای منحصر به فرد است. این نکته ای اننتزاعی نیست، زیرا میراث گذشته تاثیر زیادی بر حال و آینده دارد. تفاوت در گذشته های بیش از ۱۹۰ دولت کنونی در جهان بدین معناست که آنها گزینه هایی کاملا یکسان برای سیاست ندارند! ... مسیر خاصِ طی شده تا کنونِ یک دولت یا کشور (یا تاریخ سیاسی مهم آن) معمولا تاثیری غیر قابل حذف بر تعارضاتش میگذارد.»
پیشینه تاریخی، تقدیری است که گذشتگان در ادوار گوناگون رقم زده اند و اکنون این معاصرین هستند که باید در راستای سیر تاریخی خویش طی طریق کنند. با نگاه به تاریخ چند هزار ساله ایران، شاهد سنتهای چندگانهای هستیم که هرکدام در سیر تحول و تطور تاریخی خود، باعث شکل گیری «فرهنگ ایرانی» شده اند. این فرهنگ، در ظاهر و باطن ملت پدیدار شده است. عدم توجه و شناخت این فرهنگ، باعث میشود تا طبیعتا درکی صحیح از «منافع این ملت» حاصل نگردد. این عدم توجه به این علت است که یا آدمی دچار جهل نسبت به این موضوع میشود و در مسیر بیگانگی تاریخی گام بر میدارد؛ یا به این دلیل است که بنا به علل و عواملی، نزاعی ذاتی با فرهنگ خود داشته و به عمد قصد نادیده گرفتن ریشه های هویتی خود را دارد!
ریشه های هویتی ملت ایران، از چندین سرچشمه و رود که به تعبیری «سنت» نامیده میشود، حاصل شده که در نهایت همه به یک دریا ختم میشوند. این دریای عظیم فرهنگ، شئونی را برای حیات اجتماعی ملت تعریف میکند و این سنتها عملا «در کنار هم قرار میگیرند و نه بر همدیگر»! اینکه سنتهای گوناگون بنا به تطور تاریخی خود به جایگاهی رسیده اند که در کنار یکدگیر قرار گیرند، باعث ایجاد تعادل و توازنی تاریخی شده است که «وحدت و انسجام ملی» هسته مرکزی آن است. به عبارت بهتر، «تکثر» در حیات اجتماعی ایران در عین حال شامل یک «وحدت» شگفت انگیزی است که اجازه نداده تا تفرقه و تجزیه سراسر ایران را فرا بگیرد. از این رو میتوان گفت تلاش در جهت بر هم زدن این «وحدتِ در کثرت» جز در ذهن مغرضان تفرقه افکن و سفلگان جاهل، خطور نمیکند!
در ضمن این بحث و بررسی تاریخی باید ذکر شود که عنصر عظیم فرهنگی و هویت ایرانی، در قالب «ایران بزرگ فرهنگی» مشخص میشود و این «ایران بزرگ فرهنگی» شامل تمامی نواحی است که در طول تاریخ، در ذیل این هویت حیات داشته و پاره ای از قلمروی ایران محسوب میشدند. ایرانِ جغرافیایِ سیاسیِ کنونی، تنها ناحیه ای از این ایرانزمین فرهنگی است. ایران بزرگ فرهنگی، میراث همه اقوامی است که سهمی در آفریدن این میراث مشترک داشته اند، اگرچه بسیاری از این اقوام، به مرور زمان و به دلایل سیاسی، از ایران جدا گشته و در یکی دو قرن اخیر، با سیطره ایدئولوژیک علوم سیاسی و علوم اجتماعی رایج، هویتی برای اینان جعل شده و به عنوان یک کشور یا دولت مستقل (State) محسوب میشوند! از طنزهای روزگار و نشانۀ تبیینِ دقیقِ! علمِ سیاستِ کنونی است است که برای مثال کشوری مانند افغانستان که حتی تاریخ ملی ندارد و هنوز گذار از «قبیله» به «ملت» در آن رخ نداده، با ایران، هر دو به عنوان یک کشور شناخته میشوند!
«مردمانی که نظام قبیلهای را پشت سر نگذاشته باشند، نمیتوانند کشوری ایجاد کنند و مجموعه ای از قبیلهها نمیتوانند تاریخ داشته باشند، بلکه ناچار، از زمانی که به مناسبتهایی مانند گسترش دامنه مناسبات جهان به این مناطق، به کشور تبدیل میشوند، تاریخی برای وحدت خود جعل میکنند که تابع منطق ایدئولوژیهای سیاسی جدید است و چون این تاریخ جز از تار و پود ایدئولوژی فراهم نیامده، همچون کتابی است که اول و آخر آن افتاده است! «تاریخ یک کشور یا به عبارت دقیقتر تاریخ یک ملت، سیر وحدت یافتن قومی به صورت یک ملت و آگاهی یافتن ملت از خود و تقدیر تاریخی مشترک مردمان آن است. چنین ملتی میتواند دولت در معنای عام آن را آیجاد کند.»
در تبیین راهبرد و استراتژی بلند مدت در سیاست خارجی، گریزی از تاریخ نیست و باید از آن استمداد جست؛ البته این بدین معنا نیست که با فلسفهبافی های شبه تاریخی دست به پیشگویی های لایتغیری زد که نظیر آنها را اصحاب ایدئولوژی و متفکرانی نظیر مارکس انجام داده اند و یا با هگل پا به گل ماندهاند و اکنون عبرتهای تلخ و خنده آور آن قابل مشاهده است! در برخورد با تاریخ، نه به دنبال پیگیری نزاعهای طبقات و حکم به سلطه نهایی طبقه خاصی هستیم و نه به دنبال پیگیری ایدئولوژیهای سیاسی که خود را پایان تاریخ میپندارند! آنچه از تاریخ مدنظر داریم، توجه به واقعیتهایی است که بستر شکل گیری هویت ما را شامل میشوند. به عبارت بهتر، هدف از توجه به تاریخ، یافتن چگونگی بقای «ملیت» و «فرهنگ ایران» در دراز مدت است. اینکه ادب ایرانی سابقه تاریخی یکهزار ساله دارد، در درجه اول نشان دهنده این است که هویت ملی ایرانی چه تکوین و استمرار درازمدتی داشته است و در درجه بعدی نمایانگر این امر که «فرهنگ ملی ایران» در چارچوب ایدئولوژیهای یکی دو قرن اخیر قابل بررسی و تبیین نیست! با سیاست بازی نمیتوان خود را به گمراهی زد! در قالب مفاهیمی نظیر «ناسیونالیسم» و...، به هیچ وجه توانایی ادراک و فهم جامع از هویت و فرهنگ ایرانی را نخواهیم داشت. واقعیت تاریخی درازمدت و چندهزار ساله ایرانی، چگونه در قالب مفهومی ایدئولوژیک که سابقه مفهومی آن به دو قرن نمیرسد، قابل تبیین است؟! ناسیونالیسم، ایدئولوژی ملتهای نوظهور در تاریخ است تا بتوانند شالودۀ ملیت تحمیلی خود را استوار کنند! «ملی گراییِ» اروپایی، در آغاز دوران جدید که شرط امکان تکوین دولت جدید است، از این حیث ناچار میبایست «وحدت در وحدت» باشد و این گونه فهم شود، اما ملی گرایی در ایران، بر مبنای «وحدت در کثرت» اقوامِ ساکنِ ایرانِ بزرگ است. عدم توجه به این تمایزات، باعث میشود تا جاهلانه، ناسیونالیسم مضحکی که گاها افرادی در دوران معاصر به خصوص در دوران پهلوی بر طبل آن میکوبیدند و گاها همچنان نیز میکوبند، بر تاریخ ایران تحمیل شود. خطر اینجاست که در پوشش این حجاب کوته فکری، با اصل ملیت و ملی گرایی تاریخی و در اصل با «ایران»، مخالفت و نزاع صورت میگیرد! ناسیونالیسم منحط و نگاه تقلیدی که عده ای شبه متفکر از ناسیونالیسم اروپایی داشته اند، باعث شکل گیری قالبی به اندازه ذهن کوچک خود شده و طبیعی است که این ذهن بسته، توانایی درک جنبه های عظیم وجوه هویتی ایران را در کنار یکدیگر ندارد، فلذا دست به هویتزدایی از خویش میزند و برای مثال، با «اسلام»، از در نزاع بر میخیزد؛ غافل از اینکه «اسلام ایرانی» بخش قابل توجهی از هویت عظیم ملی را شامل میشود.
ناسیونالیسم و دیگر مفاهیمی از این قبیل که امروزه در این رهگذار پرآشوب علوم سیاسی و علوم اجتماعی رواج پیدا کرده اند، همه و همه، مفاهیمی هستند که درصدد شکل دهی به جهان کنونی هستند و غالبا ناظر به وجوه عینی واقعیت علی الخصوص واقعیت تاریخی ما نیستند. به عبارت بهتر، نتیجه درنظر گرفتن جهانشمول این ایدئولوژیها، گرفتاری در دامی است که:
اولا؛ واقعیت تاریخی در سیاست یک کشور لحاظ نمیشود و توجهی بدان نمیگردد، فلذا هویت کشور که عنصر زیربنایی و استحکام بخش قدرت نرم یک کشور است، رو به ضعف میگذارد.
ثانیا؛ عرف کنونی و ادب مزورانۀ دنیای جدید ایجاب میکند که همگان جز در محدودۀ «politically correct» سخن نگویند و از آنجا که همگان باید مطابق عرف زمانه سخن بگویند، چارچوب تحمیلی علم ایدئولوژی زده، بر ملل گوناگون حقنه شده و همگان با استفاده از یک قالب از پیش مشخص شده، دست به شناخت و فهم خویش و کشور خود بزنند.
ایران سیاسی کنونی، یک «کشور» است. مرزهای سیاسی آن، همان است که هست، اما مرزهای ایران بزرگ فرهنگی، همان مرزهایی است که به طور تاریخی بودهاند، از این رو ایران به خلاف بسیاری از کشورها، تنها یک کشور نیست، بلکه یک تمدن با فرهنگی فراگیر بوده است. دفاع ما از تاریخ سیاسی ایران کنونی و وحدت سرزمینی آن در چهارچوب منافع ملی باید دفاع همه جانبه و تمام عیار باشد. ایران سیاسی، واحدی سیاسی است و برای فهم و دفاع از آن، به ضرورت باید ملی اندیشید، اما ملی بودن و ملی اندیشیدن، زمانی و به شرطی ممکن است که معنای «ملت» و ملی اندیشیدن به درستی فهمیده شده باشد.
بحث اصلی این است که تا یک ملت، فهم صحیحی از هویت خویش نداشته باشند، بدهی است که درک صحیحی از منافع خویش و آنچه که به سود وی میباشد و برایش ارزش محسوب میشود، نخواهد داشت. این درک صحیح هویتی نیز جز از مجرای تاریخ، صورت نمیگیرد. تدوین «تاریخ جامع» و تاریخ پایه ای ایران، نیازمند کوششی جدی و همتی استوار از جانب محققان تاریخ و دغدغهمندان این حوزه است.
تاکنون احتمالا میتوان این نتیجه را گرفت که ناکامیها در سیاست خارجی ایران، به بیتوجهی به منطقِ منافع ملی باز میگردد که خود ناشی از عدم نگاه و درک صحیح از تاریخ و تکوین خودآگاهی خویش است! برجسته کردن این نکته از این حیث دارای اهمیت است که بر خلاف مورد «ایران»، برای کشورهایی که «مواد و مصالح آنها از جایی دست و پا شده باشند»، نمیتوان نظریه ای تدوین کرد. به این اعتبار، کوششهایی که برای نظریه پردازی در داخل و بیرون از کشور و در برخی کشورهای همسایه انجام میشود، کمابیش محتوم به شکست است. هیچ یک از این کوششها را نمیتوان در معنای دقیق کلمه، مظریه پردازی خواند، بلکه نوعی «فرض نظری» یا (fiction) هستند که در پیکار ایدئولوژیکی برای بر هم زدن رابطه نیروها در قلمروی استراتژیکی به کار میآیند. بنابر این، این بحث مطرح شده، یک جنبه ناظر بر استراتژی نیروهای ملی در دفاع از کشور در شرایط بحرانی و در محاصره نیروهای عربی ـ ترکی و سلفی ـ نوعثمانی دارد.
البته این نکته را نیز باید افزود که برخی از همسایگان ایران، به رغم نظام سیاسی فعلی خود، هنوز نتوانسته اند ملت به معنای حقیقی آن ایجاد کنند و هویت ملی این قبیل کشورها (اگر چنین واقعیتی وجود داشته باشد)، همان هویت تحمیلی نظامهای حکومتی خودکامۀ آنهاست. کوششهای نظامهای خودکامۀ این کشورها برای ایجاد یک ملت از گروه های قومی ـ مذهبی در عراق، افغانستان و حتی عربستان سعودی، به رغم اهمیت وجود پشتوانۀ خاطرۀ تاریخی ظهور اسلام به عنوان واقعیتی هویت بخش، هنوز نتیجه مطلوبی نداشته و اگر رخنه ای در ارکان نظام خودکامه بیفتد، «ملیت واحد» این کشورها نیز به مخاطره خواهد افتاد!
در باب قیاس ایران با کشورهای نوپایی که سابقا و در طول تاریخ، بخشی از ایران بزرگ به حساب میآمده اند، مثال جمهوری نوپای آذربایجان را باید ذکر کرد. این کشور اگر ریشه های ایرانی خود را نفی کند، همان صورت خودکامگی خانوادۀ علیفها باقی خواهد ماند! اما در ایران، نه تنها هرگز هیچ دولتی نتوانسته است صورت خود را بر مادۀ فرهنگ ایرانی تحمیل کند، بلکه در بهترین حالت کوشش گرده است که صورتی از فرهنگ ایرانی را بر مادۀ خود بپذیرد. همچنین شاید بتوان از موسس این کشوها و جمهوریهای نوپا اسم شخصی را به میان آورد، اما مشکل بتوان در باب موسس ایران، ایرانی که نام آن دست کم دو هزار سال تداوم داشته است، اسم شخصی را به میان آورد!
جای شگفتی نیست که همۀ ناحیه هایی که در دوره های مختلف، از مام میهن جدا شده اند، به قهقرا رفته اند و با گسست بند ناف خود از او، این آگاهی را نیز از دست داده اند که بدانند چرا به قهقرا رفته اند. نمونه عبرت انگیز افغانستان نیز پیش روی ما است؛ مردمان این کشور، در کشاکش میان عصر حجر طالبانی و اشغال بیگانه، هنوز نتوانسته اند راهی برای خود پیدا کنند و هنوز ملت نیستند. تاریخ این اقوام، اگر در ذیل استناد و تکیه بر تاریخ ایران بزرگ فرهنگی و جایگاه خود در ایرانزمین بررسی نشود، بعید است بحران موجود در افغانستان حل شود. همینجا به نکته ای دیگر در همین زمینه نیز اشاره میشود که برای اهل خرد محل تامل خواهد بود؛ «چگونه افغانستان، در تاریخ درازی که بخشی از ایران بزرگی فرهنگی به حساب میآمد، (صرف نظر از بحث انحطاط ایران و شورش افاغنه و سراشیب تاریخی که نهایتا منجر به جدایی این بخش از ایران شد)، هیچگاه شاهد این بحران حکمرانی و نیروهای گریز از مرکز نبوده است و اما در سه چهار دهه سابق، نه «استبداد کمونیستی صادراتی» و نه «دموکراسی آمریکایی وارداتی»، نتوانسته اند طغیان و هرج و مرج را مهار کنند و هنوز که هنوز است، این دولت (State) افغانستان، در وحدت و انسجام خویش ناکام است؟ آیا این پرسش مطرح نمیشود که اگر استبداد و دموکراسیِ برگرفته از ایدئولوژیهای شرقی و غربی، کارساز و عام و جهانشمول بود، این کشور لا اقل باید به ثبات و آرامش میرسید؟»
در بحث از ایران و منافع ملی گذرا به این مطلب اشاره میشود که بنا به عللی که اینجا محل بحث آن نیست، اندیشه سیاسی در ایران، از مقطعی رو به ضعف گذاشت و ثمرۀ آن، انحطاطی بود که تا دوران معاصر و پیشا مشروطه ادامه یافت. نتیجه نظری این انحطاط تاریخی، عدم التفاط به منطقِ فهمِ منافعِ ملی و نتیجۀ عملی آن، بحرانهای سیاسی از جمله همین جدایی سرزمینها و کوچک شدن ایران بوده است. با وجود اینکه ایرانیان مدافعان چندان خوبی برای مرزهای خود نبودند و ایران مانند «چرم ساغری» پیوسته کوچکتر شده، اما حقیرتر نشده است! ایران، با وجود انحطاط، همچنان تداوم یافته است و به تعبیر ریچارد فرای، ایران شاید خم شود، اما هرگز نمیشکند:
«ایران چونان سروهای شیراز است. این درخت، مانند کاج از طوفان یا باد سهم نمیشکند و قابلیت انعطاف دارد. هنگامی که باد سهمگین بوزد، خم میشود و سر بر زمین میساید اما با آرامش طوفان، باز راست قامت میشود.»
در راستای منافع ملی و طراحی استراتژی و راهبرد بلند مدت در سیاست خارجی آن، ذکر شد که باید به «عوامل پایدار» توجه اکید شود. تاریخ، از نمودهای بسیار مهمی است که به ما کمک میکند تا درکی صحیح و دقیق از «ملیت» و به دنبال آن «منافع ملی» به دست آوریم. در همین راستا به نظر میرسد در درجه اول باید تبیینی دقیق از جایگاه و موقیعت تاریخی ایران شرح شود تا در آینده پژوهی نسبت به سیاست خارجی ایران، رویکرد نوین و دقیقی اتخاذ شود که در این شماره، مقدماتی از آن ذکر شد و در آینده زمینه های پیگیری این راهبرد نوین بر مبنای ایدۀ «ایران بزرگ فرهنگی» ارائه خواهد شد. این مطالب که به استناد برخی پژوهشهای صورت گرفته، تنها خلاصهای از آن به مقتضای مجالی که فراهم است مطرح میشود و صرفا تذکاری است برای اهل آن؛ تا به دور از هیاهوی ناشی از تصلب ایدئولوژیک و علم تحمیلی، به تفکر واقعی نسبت به «ایران» بپردازند. شکی نیست که طی نمودن این مسیر بی همرهی آگاهان میسر نمیشود و قطعا یک جانبه و با یک فکر و یک مغز این مباحث پیش نخواهد رفت. ضمن آنکه تنها چیزی که غلط ندارد، انشای نانوشته است، لکن این نوشته و مطالب نیز، با نقد و نقادی، قوام مییابد و مشتاقانه نقدهای اهل تامل و صاحبان فکر را پذیرا است. البته صریحا اعلام میشود که این قلم نیز برای خود حریمی قائل است و خط قرمز این قلم، «ایران عزیز» و «هویت و منابع هویتی آن نظیر سنت های چندگانه ای» است که در طول تاریخ گستردۀ آن، با تمام فراز و نشیبی که طی نموده و در معرض «بادهای بی نیازی خداوندی» قرار گرفته، همچنان تداوم یافته است.
«خردورزی و فرزانگی ایران باستان»، «جریان فلسفی وارد شده از یونان در سنت ایرانی» و همینطور «اسلام ایرانی» از منابع سترگ هویتی هستند که همه این موارد با نصوص مربوطه خویش در مجموع، به تکوین هویت ملی ایران کمک نموده و آن را قوام و استحکام بخشیده اند و این قلم در راستای دفاع از این موارد مذکور، تعللی نخواهد داشت. هیچکدام از این منابع سنت که ذکر شد، با یکدیگر سر نزاع ندارند و قصد غلبه هیچ یک بر دیگری نیست. اگر در تاریخ معاصر، گروه ها و جریاناتی که غالبا سیاستزده بوده و خرد، تکیه گاه آنان نبوده است، دست به برجسته نمودن یکی از این عناصر و کوفتن عناصر هویتی دیگر بوده اند، نباید این فرومایگی را به حوزه خردورزی تسری داده و حکم به وجود ایراد در این منابع هویتی و به دنبال آن مخالفت با این جنبهها داد! برخوردهای ایدئولوژیک برخی سیاستزدگان که بویی از خردورزی به مشام آنها نرسیده است و همینطور برخورد برخی مدعیان اهل تفکر که به بهانه هایی نظیر «حق طلبی» و...، در صدد قربانی کردن بخشی از عناصر هویتی به پای عناصر دیگر بودهاند، به هیچ وجه قابل دفاع نیست و در فرصتی دیگر اگر امکان و عرصه فراهم بود، به نمونه هایی از این موارد اشاره خواهد شد.
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب شکایت از که کنم خانگیست غمازم
گزارش از علیرضا مقتدایی - کارشناسی علوم سیاسی دانشگاه تهران